بین نوشتهها و رفرنسهای قدیمی، این نوشته را از ویل دورانت، فیلسوف و متفکر بزرگ غربی پیدا کردم که در کتاب لذات فلسفهاش نگاشته بود. چون مربوط به روانشناسی بود آن را یادداشت کرده بودم. درباره خصوصیات یک مرد منفی. بد نیست با هم آن را بازخوانی کنیم.
***
صاحب خوی منفی خود را حقیر می شمارد و با آنکه صفاتی را از شکل و قیافه و ذهنش بر می خیزد، می ستاید همیشه با ناشیگری متوجه ضعف جسمانی خویش است و به کارگران قوی و مردان کاری بلندبالا که مغرور از قدرت و سلامت خویش از کنار او می گذرند، به حسرت می نگرد. مرد منفی فاقد نیرو و قدرت کار است و برای انرژی، خون کافی در بدن ندارد.
سر میز غذا متوجه اش باش و ببین چگونه بی اشتهاست و چگونه در خوراک، وسواسی و مشکل پسند است. وقتی که گوشت می خورد، به فکر کشتارگاه است و ماهیگیری را قساوت می داند؛ از غذایش لذت نمی برد و با آن چنان ور می رود که گویی مرغی اولین بار کرمی را می بیند. پس از غذا انگشتانش را به دقت تمیز می کند و نگران است که مبادا برای پیشخدمت انعام کافی نگذارد. از اتاق چنان بیرون می رود که می خواهد کسی او را نبیند و حس می کند که همه متوجه او بوده اند.
اگر مردی را اولین بار ببیند، زیرچشمی او را ورانداز می کند و به همه جای او جز چشمانش می نگرد و مقاصد و قوای او را می سنجد. اگر شدت عمل به خرج دهد چون نقابی است بر روی کار کسی که می داند تسلیم خواهد شد. از اقدام و مسئولیت می ترسد و خواهان سکوت و آرامش و عزلت است. مطالعه را دوست دارد و مخصوصاً از داستان های خطر و اقدام و فلسفه های قدرت و اراده لذت می برد؛ مردان برتر و گاوچرانان امریکا را می ستاید و معتقد است که اگر مردم را عقلی به کمال بود رهبری او را گردن می نهادند. اگر کامیاب شود آن را به اعتبار قدرت خود می داند و اگر شکست بخورد خود را گناهکار نمی داند بلکه محیط یا مردم را مقصر می داند. یا از جرم ستاره و طالع می شمارد؛ به دنیا بدبین است و به نفس خود خوشبین.
با اینهمه ممکن است به جهت آن قدرت خیال نامحدودی که به علت محدودیت قوای جسمانی اش در او رو به افزایش است، شخصی بزرگی گردد. چون قدرت خیالش مانع و حایلی در برابر خود و در برابر ملاحظات خارجی نمی بیند آزاد است و می تواند در مناطق وسیعی از شعر و فلسفه پرواز کند و اگر گاه بتواند ساعتی خود را با شکیبایی به کار بپیوندد می تواند از این سرزمین های دور از دیده زیبایی های دلخواه و فلسفه های ایده آلیستی یا صور و اشکال جدیدی در هنر و ادب بیاورد. صاحب این خوی در بالاترین حد خود شاعری نابغه است و در پایین ترین حدش فقط یک روشنفکر است یعنی کسی که فقط فکر می کند و صاحبنظر نیست. هر چه تمدن وسعت می یابد و زندگی به طرز خستگی آوری پیچیده می گردد و برای بقا نیروی جسمانی کمتری لازم می گردد شهرهای بزرگ از این گونه اشخاص غوطه ور در اندیشه و فکر و خودخور پرتر می شود. اینها کسانی هستند که تخیل دون کیشوت و دستاوردهای هملت را دارند.
در چنین شخصی غرایز حرکت و عمل ناچیز و زبون است. از بازی و ورزش گریزان است و کارش فکر کردن و حرف زدن است. نحو و تجنیس می داند اما شنا نمی تواند. اگر بازی برود برای تماشاست زیر تماشا از بازی راحت تر است. انگیزه استراحت در او از همه چیز برتر است؛ تا سواری میسر است پیاده نمی رود و تا می تواند بنشیند نمی ایستد و تا خواب ممکن است بیدار نمی ماند. و به همین جهت نمی تواند خوب بخوابد؛ اعصابش خسته است اما شهوتش خسته نیست و چون قوایش صرف عمل نمی گردد و عواطف و انفعالاتش آنچه می خواهند نمی توانند از جسمش به دست آورند همیشه آرزومند و مشتاق می ماند. و هیچ گاه قرار و آرام ندارد.
ماهیت او گوشه گیری و کار نکردن است، از حقایق تلخ و تکالیف زندگی گریزان است و همواره در عالم رؤیاست و در آن عالم به پیروزی های زیاد نائل می گردد. خجلت، او را به خلوت راز می کشد و خلوت راز منتهی می شود به تقیه که خاصیت بیشتر مردان ضعیف است. اهل معاشرت است اما به این معنی که از خلوتگاه خود بیرون می آید و به اجتماعات و مجالس کوچکی که همدرد و هم ذوق اویند با ولع تمام از راه واکنش روی می آورد. وقتی در بهشت است که گوش شنوایی برای سخنان خود پیدا کند. کافه ها از این گونه اشخاص پر است. از آن روی اهل معاشرت است که سخت خواهان وجهه است. با ترس و شرم از عرف و عادت پیروی می کند و با آنکه از اشراف و نجبا نیست وجدانش دمکرات است. که درست انعکاس اخلاق و عادات مردم است. از طرف دیگر، مهربان و خوش قلب و سپاسگزار و وفادار و محترم است، سنگدل نیست و خشونت او کم است. در عشقبازی مایل به خروج از عادت است اما گناهانش خیلی کوچک است.
اما ضعف او بیشتر از آن جهت است که این انگیزه های او برای وصول به مقصدی که به زندگی اش وحدت و یکرنگی بخشد، همکاری نمی کند. با آنکه جویای راحتی است همیشه ناراحت است، با ناخرسندی از نقشه ای به نقشه دیگر می پردازد و از جایی به جای دیگر می رود. همانند کشتی ای است که لنگرگاه ندارد و متاعش رو به فساد است. او، اماده نظم و کوشش نیست و اگر چه گاهی با ناراحتی به کاری می پردازد، نمی تواند در وصول به مقصدش استقامت ورزد، زیرا آن را یکنواخت می بیند و دوست ندارد یا وسایل وصول به آن را دشوار می یابد. در نیت سختگیر و در عمل شل است. گاهی به هیجان هایی دچار می گردد که وانمود کننده قدرت است. ولی به زودی زایل می گردند و به هم می ریزند. هزاران آرزو دارد اما فاقد اراده است.
----------------------------------------------------------------------
درباره این سایت