نمیدانم این که الان اینجا مینویسم، درست است یا نه. ولی به هر حال تجربهای است و باید که نقلش کنم؛ باید که به اشتراکش بگذارم.
حالا بعد از پانزده، بیست سال مطالعه کتابهای موفقیت، آنهم نه برای نوشتن و سخنرانی، بلکه برای پیدا کردن مسیر موفقیت برای خودم و در زندگی شخصیام، احساس میکنم که اگر از همان اول، سرم را پایین انداخته بودم و کار کرده بودم، الان وضعیت بهتری داشتم.
به واقع دارن هاردی حرف خوبی میزند که قدمای ما، حتی در اعصار بسیار گذشته، فرمول موفقیت را به راحتی میدانستند و الان چیز جدیدی کشف نکردهایم.
نمیدانم این را هم کجا خواندم که برای موفقیت، نباید قدمهایت را بشماری. باید سرت را پایین بیندازی و کار کنی. فقط باید وقتی متوجه بشوی به موفقیت رسیدهای که واقعاً سرت به آن بخورد.
به نظرم حتی اگر این همه کتاب را هم نخوانده بودم و به جایش به سختی کار کرده بودم، همه چیز درست شده بود؛ و حتی شاید درستتر.
اگر اشتباهی هم بود و گرهای و .، به طور طبیعی رفع میشد؛ یعنی طبیعی بود که پیش برویم و مشاوره کنیم و از بقیه بپرسیم و بقای اعضای تیم کمک کنند و .
گاهی وقتها باید سرت آنقدر گرم کار باشد که وقت نکنی حتی کتابهای مربوط به موفقیت را هم بخوانی.
به قول امام محمد غزالی، رستگاری کسی راست که به فلاح رسد؛ نه کسی که علم فلاح را بداند.
حالا ما هم باید بگوییم که موفقیت از آن کسی است که به موفقیت برسد؛ نه کسی که علم موفقیت را بداند.
یعنی عمل، مهمتر از علم است؛ و حتی گاه به تنهایی کفایت میکند. چون علم این کار را در طی مسیر خواهی آموخت.
------------------------------------------------------------------------------
درباره این سایت