وقتی که شرایط خیلی سخت میشود، شما با یک پارادوکس و تضاد عجیبی روبه رو میشوید؛
- از یک طرف باید خیلی سرسخت باشید؛ همچون الماس؛
- از یک طرف دیگر خیلی باید منعطف باشید؛ مانند یک گیاه کوچولو با ساقهای نرم که در مقابل کوچکترین نسیم، سر خم میکند.
خب، این تضاد چطور باید حل بشود؟
این جور تضادها، به نسبت موقعیتها و رویکردها پیش میآیند.
سئوال اصلی اینجاست که،
- کجا باید انعطاف داشته باشیم،
- کجا باید سرسخت باشیم؛
- اگر در جایی که باید انعطاف داشته باشیم، سرسخت باشیم چه میشود و برعکس؟
اگر فلسفه این تضادها و موقعیتهای اساسی و اصلی به درستی درک نشوند، درست جایی که باید انعطاف داشته باشید، سرسخت خواهید بود.
مثال:
شما باید در مقابل همسر و فرزند خود انعطاف داشته باشید. اما در محل کار و بیزینس خود باید سرسخت باشید؛ چون بازار با کسی شوخی ندارد. پس در اینجا، موقعیت و مکان، به نوعی تعیین کننده انعطاف و سرسختی شماست. البته این وضعیت مطلق هم نیست و گاهی پیش میآید که در خانواده هم باید سرسخت باشید؛ اما به طور معمول این چیزی که گفتیم درست است.
از سوی دیگر، نقشهایی که دارید در زندگی ایفا میکنید هم در این موضوع اثرگذار است. در مقام یک پدر، باید انعطاف بیشتری داشته باشید و فقط در جاهای خاصی سرسختی نشان بدهید. اما همان پدر، در مقام یک مأمور پلیس، باید سرسختی زیادی از خودش نشان بدهد.
اما موضوع انعطاف و سررسختی در هنگامه مشکلات سخت، مثل همین روزهایی که زندگی بسیار دشوار شده، چیست؟
من یکی که فکر میکنم چنین است:
ببینید دژ اصلی شما کجاست؛ مثل شهرهای قدیمی. ببینید آخرین دژ و قلعه و مقاومتگاه شما کجاست. نسبت به آن سرسخت و مقاوم باشید و غیرمنعطف.
اما غیر از آن، میتوانید انعطاف زیادی داشته باشید تا شرایط مساعد بشود.
مثال:
شما یک فروشنده هستید. آخرین دژ شما، میزان فروش شماست. در میزان فروش نباید سرسختی داشته باشید و هرطور شده باید آن را بالا نگه دارید. چون اگر پایین باشد، قلعه شما فتح شده و اخراج خواهید شد. اما در سایر موارد، مثل خدمات پس از فروش و پاسخگویی به همکاران و . میتوانید انعطاف داشته و حتی از خیر آنها بگذرید یا حتی آنها را تفویض کرده و به دیگران واگذار کنید؛ یا به دیگران.
---------------------------------------------------------------------------------------
درباره این سایت